۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

0028

از یه جا به بعد هست که دلت می خواد یه جا داشته باشی. مال خودت. تکلیفت معلوم باشه. یه کلید تو جیبت باشه که ازش فقط دو تا هست. یکی تو جیب تو. یکی تو جیب اون. دلت می خواد شب جمعه بعد از کافه نشینی و معاشرت با دوستا، مقصدتون یکی باشه. از هم خدافظی نکنین. کلیدو بندازی تو قفل، بچرخونی و وارد خونه خودت شی. وقتی وارد شدی، به کسی سلام نکنی. کسی منتظرت نباشه. آخه با هم بودین. شالتو وا کنی پرت کنی رو مبل. دکمه های مانتوتو وقتی داری میری سمت آشپزخونه وا کنی. مانتو رو بندازی رو کانتر. آب خنک بخوری. شلوارتو وقتی داری از آشپزخونه میری بیرون بکنی بندازی یه ور. با شورت بچرخی. بری دسشوئی. بیای. ماچش کنی. بری سمت اتاق. تاپتو در بیاری. یکی از پیرن هاش که تازه شسته شده و بوی مایع شستشو میده تنت کنی. بری رو مبل بشینی رو پاش. هی ماچش کنی. هی ماچش کنی. حرفی از اتفاقای بیرون نزنی. اینکه فلان موقع ناراحت شدی. اینکه فلانی فلان چیزو بد گفت. بیخیال دنیا. بری تو تخت. بره بشینه سر کارش. خب خودش میگه موتورش شبا روشن میشه. خودش میگه خونه یعنی استودیو. خودش میگه زندگی یعنی کار. خودش میگه اینا جدا نیستن از هم. می بینی؟ تو رویا هم باز داری تنبلی می کنی. داری میری بگیری بخوابی. نصف شب پاشی. بگی خوابم نمی بره. بیا پیشم. نیاد. بری پیشش. بگه یه دقه من برم ستاره هارو بشمرم. بره یه نخ سیگار بکشه تو بالکن و بیاد. بشینین "حرف" بزنین. "حرف" بزنین. بحث نکنین.  آخ که دلم زندگی می خواد. دلم سقف می خواد. خب می خواد دیگه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر