۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

0021

پسر خونده ی بابا لنگ دراز رفت سه تا خرید. بعد ِ همون موقع که ما تو بغل هم بودیم و باقالی ای رد شده بود. داشتیم می خوندیم که رسید. آب از لک و لوچه مون آویزون شده بود و لیس می زدیم به بستنیامون. رفت گلپر آورد. پاشیدیم روش. آخخ که چه چسبید. یخی لواشکی. فرداش تو خیابون یه جور دیگه شو گرفتیم. آلوچه ای. دیروزم خودمونو خفه کردیم، نزدیک به اسهال. ولی چسبید.
همه ی خوبیش به اینه که این مزه، میشه مزه ی بهار نود و دو. تا ته دنیا. این مزه. یاد این روزا رو تو خودش نگه می داره.
مزه ی امسالم پیدا کردم. بستنی ترش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر