۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

0005


کاش بابام یه مرد سنتی بود.

هیچ وقت به لباس پوشیدنم کاری نداره. کوتاهه بلنده بازه بسته اس نداریم اصن. ولی به روابطم چرا. خیلی کار داره. به رفت و آمدم چرا. خیلی کار داره. زود برو، زود بیا، دیره بیا. دیر برو زود بیا. اصن نرو. نمون. برگرد و فلان.
یادمه یه بار چارده پونزده سالم بود، برف اومده بود، زیاد. با همه ی بچه های شهرک تو خیابون اصلی داشتیم بازی می کردیم، دختر و پسر، کوچیک و بزرگ. اومد بهم گفت با کی داری بازی می کنی؟! می خواستم بگم این همه آدمو نمی بینی؟ منتظر بود اسم چار پنج تا دختر براش ردیف کنم، که کردم: با الناز و ستاره و که و که و که.
چند وقت پیش بود با بچه های دوران مدرسه قرار داشتیم، خونه یکی از بچه ها. قرار بود شب تا صبح بشینیم حرف بزنیم، قرارمون از ظهر بود. شب قبلش گفتم می خوام شب بمونم. اخماش تو تر رفت (آخه اخم جزئی از صورتشه) گفت نه! شب جایی نمی مونی. گفتم همه می مونن. گفت آها هّمّه می مّونن (با حرص و تمسخر). ساعت یازده شد زنگ زد که کوشی پس؟ گفتم دارم نمیام. گفت زودتر راه بیفت. گفتم نمی افتم. گفت با من یکی به دو نکن. گفتم می کنم. همون موقع هایی بود که داشتن قانون تصویب می کردن واسه گذرنامه گرفتن ِ خانوما. گفتم پس این قانونو مسخره نکن. من بیست و پنج سالمه. هیژده ساله نیستم که. از بن لادن هم بدتری. گفت چرت و پرت نگو، زودتر را بیفت. گفتم نه و قطع کردم. دوازده از بچه ها خدافظی کردم.
خواهرم داره ازدواج می کنه. وقتی به مامانم گفت که یه کسی قراره بیاد خونه مون عذا گرفتیم که چطوری به بابام بگیم! اینکه طرف کیه از کجا همو می شناسین و این داستانا. خودش چل سال پیش با مامانم دوست بوده. سنتی ازدواج نکرده. خواستگاری هردنبیلی نرفته. با دختر فامیل ازدواج نکرده. خارج زندگی کررده، درس خونده. اما عین ِ یه مرد ِ عرقگیر پوشِ تکیه داده به پشتی و قلیون دود کن می مونه. پوسته ی بیرونیش یه آدم ِ مدرن ِ. از این بابا شلوار جین پوشای تی شرت لاکوست بنفش پوش و کتونی. از این بابا کول آ. اما توش...اما توش!
ادعای روشنفکریش میشه مث چی. از زمین و زمان بد میگه. میگه فلانی متحجره. بابا جان اگه فلانی متحجره، شما خودت خود ِ حَجَر ی!
همیشه دوست داشتم یه آدم سنتی بود. مث شوهر عمه م. تکلیفش و تکلیفمون روشن بود اونوخ. می گفتیم خب سنتیه. خب این مدلیه. سر کردن و تا کردن با آدم این مدلی سخته. خیلی سخته.
سه شنبه/سه اردیبهشت نود و دو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر