۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

0013

همین الان از عروسیه اومدم. همون پسر ِ موسیخ سیخی ِ فامیل. دوباره و دوباره به این نتیجه رسیدم که جشن عروسی چه چیز مهوع، زجر آور و بیخودیه. یه مشت آدم، کلی پول می دن می رن آرایشگاه، زشت تر از حالت عادی می شن. لباسای برق برقی ِ زشت می پوشن و با یه سری موزیک مزخرف باسن تکون می دن فقط. مردا هم بد ترکیب تر از زنا. کت و شلوارای برق برقی و کراواتای زشششت با کفشای قایقی ِ زشت تر. عروس هم که میلون ها تومن پول خرج سر و ریخت و لباسش می کنه، که به لعنت سگ هم نمی ازره.
چند وقت پیش عکس عروسی ِ خواهر دوستم و دیدم، تو استراسبورگ. یه لباس ساده ی خوشگل، موهای معمولی ِ خوشگل و صورت ِ تقریباً بی آرایش. داماد هم یه کت و شلوار کول تنش بود. حض کردم از دیدن سادگی هاشون.
اگه همه ی موارد ذکر شده رو از جشن امشب کسر کنم، یه چیز خوشایند داشت. اونم اینکه بعد از چندین سال، تو عروسی ِ یکی از همبازی های بچگیم اقوام درجه دو و سه رو دیدم. قد کشیدن ِ بچه های فامیل حیرت زده ام کرد. دهه هفتادی ها بزرگ شده بودن و کلی خانوم و آقا، حتی خیلی هاشونو نشناختم. دهه هشتادی ها هم فقط از رو اسم می تونستم بشناسم اما اونا  دیگه منو نمی شناختن. منم وقتی نهایتاً اَدَ دَدَ کنان بودن دیده بودمشون. بزرگترا هم که...پیر.
چقد پخش و پلا گفتم. خلاصه اینکه یه خورده سلیقه به خرج بدین تو مراسم عروسیتون که آدم عنبیه اش زخم نشه از دیدن مناظر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر